خانه عناوین مطالب تماس با من

شهرآشوب

شهرآشوب

پیوندها

  • "by BlogRolling"

دسته‌ها

  • روزمره و شخصی 16
  • دست نوشته 13
  • رونوشته 6
  • رویداد 7

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آدرس جدید
  • نقل مکان
  • درگذشت بهمن جلالی
  • ۹/۱۰/۸۸
  • امروز!
  • بعد کلی وقت!
  • شعر!
  • چک!
  • روستای رادکان
  • همین!
  • ادامه داستان!
  • روزهای نشسته!
  • شعار امروز!
  • امروز!
  • بهشت رضا!

بایگانی

  • مهر 1390 1
  • تیر 1389 1
  • دی 1388 2
  • آذر 1388 2
  • مهر 1388 4
  • شهریور 1388 6
  • مرداد 1388 8
  • اسفند 1387 2
  • بهمن 1387 10
  • دی 1387 8
  • آذر 1387 7
  • آبان 1387 7
  • مهر 1387 7
  • شهریور 1387 7
  • مرداد 1387 12
  • تیر 1387 6
  • خرداد 1387 9
  • اردیبهشت 1387 14
  • فروردین 1387 6
  • اسفند 1386 6
  • بهمن 1386 8
  • دی 1386 10
  • آذر 1386 10
  • آبان 1386 10
  • مهر 1386 4
  • شهریور 1386 7
  • مرداد 1386 5
  • تیر 1386 9
  • خرداد 1386 7
  • اردیبهشت 1386 7
  • فروردین 1386 8
  • اسفند 1385 8
  • بهمن 1385 10
  • دی 1385 9
  • آذر 1385 7
  • آبان 1385 4
  • مهر 1385 8

آمار : 173205 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • آدرس جدید دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 04:43
    رفتم به این آدرس: blog.ptoreini.com
  • نقل مکان چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 16:20
    نقل مکان کردم به اینجا: شهر آشوب- از فروردین 1389
  • درگذشت بهمن جلالی یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 21:30
    بهمن جلالی ناگهانی مرد! بقول وبلاگ کیارنگ علایی لعنت به تو عصر جمعه!
  • ۹/۱۰/۸۸ یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 11:55
    دنبال یک واژه احمقانه ای می گردم که بشه چاقو و... روز ۴ شنبه رو توصیف کرد!......لاشی خوبه!
  • امروز! چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 23:30
    در پس شعر شاعری که نمی دونم کیه ولی می گه بگذارید هواری بزنم! کلی ریز کاری خوابیده که می تونه تو ورزشگاه، تو رنجر،.... مصداق داشته باشه! دنبال مصادیقش می گردم که اگه بشه تست کنم! شایدم تست بزنم! قسمت مشت می کوبم بر درشم می تونه مصداق داشته باشه! باید بگردم در خوب پیدا کنم مصادیقه اینم تست بزنم! تست این یکی و می شه...
  • بعد کلی وقت! شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 14:26
    وقتی بعد از تاریخ دوشنبه 13 مهر ماه سال 1388 الان اینجا سر زدم در حالی که آهنگ وطن همایون شجریان تو گوشم بود و داشت داد می زد وطن...وطن...وطن... فهمیدم بنر وبلاگم نیست! هوس کردم دوباره اینجا بیام! سر و سامون بدم! خداییش دلم تنگ شده بود واسش! عکسامو جدیدا تو این آدرس می زارم
  • شعر! دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 08:22
    اینقدر دوست دارم بتونم در مورد هرچی یک شعر داشته باشم که بگم! ولی حسابی گاگولم!
  • چک! پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 21:25
    زندگیم شده چک! کمرم زیر بار چک خورد شده! نه اینکه تو عمرم حتی یک چک کشیده باشم! می شینم یک کنار و این چکای دانشگاه و به ترتیب رکوردایی که از قبل روش می نویسن مرتب می کنم! مثل مرد!
  • روستای رادکان پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 21:23
    شجریان ۳ سال توی روستای رادکان همین کنار چناران معلم بوده! به نظر نقاشی کشور ایران با ۹ استان که توسط استاد روی دیوار مدرسه کشیده شده در حال خراب شدنه! ......... شیطونه می گه برم بدزدمش! سی چل سال بعد می دونی چه ارزشی داره؟!
  • همین! پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 01:22
    دلم آشوبه نه شهرم!
  • ادامه داستان! یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 18:59
    نامردا اون داربستارو چند روزه جمع کردن! من تا آخره هفته باید به چی خیره بشم؟؟!
  • روزهای نشسته! سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 19:09
    من همینطور نشسته بودم که اولین ابر گنده امسال اومد بالای مشهد و چند ساعتی که موند شروع کرد به باریدن و از اون سمت دیگه احتمالا رفت سمت افغانستان و کشورای شرقی! من هنوز نشسته بودم و یا داشتم به شناسنامه های مردم نگاه می کردم و چک می کردم یا به اون داربستهای لعنتی که از اونور میز معلوم بود خیره شده بودم! فقط به خاطر...
  • شعار امروز! دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 18:28
    مهمترین گام در حل یک مشکل بصری کوپزیسیون یا ترکیب بندی آن است! اینو صدبار با خودت تکرار کن!
  • امروز! سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 14:31
    ۳ پایه کوله دوچرخه زبان کتابهای کهنه جلال و خرید! فوتوکپی ... می گن کاراتو بنویسی یادت نمی ره! ۲ هفتست اینا جلومه بازم یادم می ره! جواب نمی ده!
  • بهشت رضا! شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 16:58
    تو بهشت رضا که قدم می زنی معمولا لحظه های تکی و می بینی، ترسی آدمو می گیره که مبادا تمامه این اتافاقها واقعا وجود داره! مادری که سنگ قبر حک شده ی "بهترینم، محمد افضلی" رو برای بچه 8 سالش انتخاب می کنه!
  • حمل و نقل! جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 00:31
    نمی دونم تاکسی و راننده تاکسی چه نقش ممی تو زندگیم داشته که ۹۹٪ مثالم از راننده تاکسی و اتفاقای توی تاکسیه! آخرش یک کتاب با اسم داستانهای منو تاکسی می نویسم!!
  • همزمان کار! شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 11:41
    من موندم این دخترا چطوری n تا کارو هم زمان انجام می دن! عمرا که همین نادر شاه چهاراه شهدا م می تونست همچین کاری و بکنه!
  • سفرنامه قوچان پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 21:38
    چهارمین بارم بود که می رفتم ولی این دفعه به نیت عکس رفتم! البته که یک بار دیگه ام به نیت عکس با دوربین آنالوگ رفته بودم و یک شب وسط کوهی خوابیدم که همش فکر می کردم اگه زلزله بیاد من رسما مفقود الاسرم چون هیچکی نمی دونست من اونجام! ( ۲ساعت تا قوچان رفته بودم،۲ ساعت تا یک روستایی،۲ ساعت با الاغ به محل ییلاق قشلاق اهالی...
  • شهر سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 23:47
    هر لحظه دوست دارم پامو یک قدم از شهر بزارم اونور! خیلی تریپ شاعرانه فقط یک بطری آب سرد بدن دستم حتی بگن بدو بچر وسط این درختا! یجوری یک قدم فقط پامو بزارم اونور! حداقلش اینه از شر رانندگی پلنگی خلاص می شم! ۲تا شبدر ۴ پر می زارم کنج لبم و با اونور دیگشم سوت بلبلی می زنم! مثل مرد!
  • حوس امروز! چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 23:23
    حوس کردم برم برای دومین بار سیگار از یک مغازه بگیرم و شروع کنم به کشیدن، باور کن!
  • درگوشی! چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 16:04
    چه کسی تو گوش تو خوند که اونورا خبریه؟!
  • نمایشگاه عکس شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 23:41
    احساس جالبییه با اینکه حتی ۵ تا عکست بیشتر اونجا نیست. می فهمی چقدر عقبی! چقدر حتی از علاقت دوری! مثل موجود لالی می مونی که می دونه بقیه می تونن حرف بزنن! اینکه کم بلدی!
  • در سن ۸۵ سالگی! سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 11:16
    دارم صداهایی که از پیرمرد ۸۵ ساله همکوپیی تو قطار ضبط کردم و گوش می دم! با این همه حکایت از بوستان و گلستان حوس کردم فقط شش کلاس سواد مکتبی تو دوران رضاشاه می داشتم!
  • بی ظرفیت! یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 10:00
    دیدم ظرفیت دات کام ندارم! و بعد از آخرین ژست که "دوشنبه 19 اسفند ماه 1387" بوده در تاریخ "یکشنبه ۱۰ مرداد ۸۸" اینجا پست نوشتم!
  • آخر دنیا! دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 11:05
    اینجا تطیل شد و منتقل شد به شهرآشوب
  • قسم! یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 15:40
    به همین سوی چراغ قسم!
  • سفر یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 12:15
    من بیکاره بیکار افتادم تو سفر و خودم و دور کردم از وضعیت ساکن تو مشهد! با اتوبوس و قطار و .... سرگرم می شم و کتاب زندگی ناپلونم گذاشتم نزدیکترین جا تو ساک! ناپلون داره مصر و فتح می کنه و برای فریب مسلمونا اسمشو گذاشته علی بناباردا پاشا!........ یک روزه به قزوین رسیدم، چند روزی و هستم اینجا پیش فک و فامیل و بر می گردم!...
  • مارکو! سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 10:57
    ما رفتین مسافرت! به امیده اینکه بازیه ایران کره رو هم بشه از نزدیک دید!
  • خاتمی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 22:12
    خاتمی اومد بالاخره ۳ ساعت پیش! با گفتن تردید نداشتم تدبیر داشتم!........عجب دنیای هیجان انگیزی قراره بشه این چند ماه تا انتخابات!
  • خاطره بیمارستان! پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 00:42
    قضیه از این قرار بود که برای عکس از چند قسمت بیمارستان باید می رفتیم که بعد از ماجراهای مجوز و ... بالاخره سر از اتاق عمل در آوردیم! البته ترجیحا هر اتاق عملی که خالی بود چون هنوز اونقدر کنجکاو نشدم که برکینافاسو! برم یا از اتاق عملی سر در بیارم که دارن کسی رو عمل می کنن!! قسمت جالب دیگه ماجرا اتاقی بود که بچه هایی که...
  • 256
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 9