عاشورا

امروز شلوغی زیاد نذاشت سوژه ها خیلی تو چشم بیان!(برعکس چیزی که تصور می شه!)ولی ۴ ساعت پیاده رویش با شکمه گرسنه و چشمای خوابالود به تجربش می ارزید!

۱ـ قبل از اینکه کسی بفهمه داری عکس می گیری عکستو بگیر؛
۲ـ از بچه ای که شال عربی دوره سرش بسته و یا تو کالسکه خوابه یا بغل باباش,عکس نگیر؛
۳ـ آمادگی جسمانی نقش مهمی داره!چون باید از دارو درخت و داربست و ستون و...بری بالا!
۴ـ اگه دوربین دستته می تونی سواره وانت پلیس شی!!
۵ـ دفاع شخصی هم می تونه کاربرد داشته باشه!چون تو اون شلوغی یکی با زنجیرش ناخواسته خوابوند زیره گوشم!!
۶ـ تنها نرو!(کی بهتر از درویش خان؟!) امکان داره از کسی که عکس می گیری کتک بخوری!
Nـ لذت این کارو به کله دنیا نفروش!

محرم!

بعد از یک هفته ی هیجانی(به قول یکی تاریخی!)هیچ چیز نمی تونست اینقدر خوشحالم کنه!.............بعد از اینکه همه تو این شهر می دونستن من دنبال prakticalMTL5 ام!همه رو ضایع کردم!یک canoneAE-1 گیرم اومد!

اینکه هرکی از یک جای مملکت اومده اطراف حرم و به سبک خودش عزاداری می کنه رو خیلی دوست دارم؛این تنها چیزیه که مردم اینقدر توش هماهنگی دارن چون سالهاست دارن این کارو می کنن........ تمرین تاریخی دارن!تمرینی که هیچ وقت تو شادیا نداشتن............

به هرحال امروز با درویش خان!! خیلی خوش گذشت؛درسته که ساعت ها پیاده می رفتیم(با انگشت مصدوم!) ولی لذت دیدنه این مراسم از این دریچه چیز دیگه ای بود به خصوص اون جنوبیا......

 

بلای طبیعی!

یک وبلاگ به چند دلیل امکان داره تعطیل بشه!یکیش می تونه مرگ نویسندش باشه!
یک آمبولانس....کلی بچه مدرسه ای!.......دو تا لاشه ی ماشین!..........یک پلیس احمق!که بعد از یک ساعت اومد!(اونم با موتور هوندای معمولی!) از ما پرسید متر دارین؟؟؟!!!!!.............دو تا جرثقیل!.........یک آدم مزخرف!........یک آدم خوب(بابای "ا.ب")...........و چنتا جون سالم به در برده شده!!.......همه نشون از این داره که عزراییل کمین کرده بود! شایدم گواهی نامه گرفته بود!...................."ا.ب" زود ترمز زد!منم کمربند داشتم!وگرنه پخش شیشه بودم!همین!

مزد!

آدم مزد زحمتشو می گیره!درسته؟؟؟پس گلایه نمی کنم!

Elecit

داستان از آن قرار بود که علمای اهل مکتب عنایت فرموده,به اصرار چندی از دوستان,مجوز بازدید از شهر الکترونیک با دو اوتل(از یادگاریهای هیتلر)دو دستی تقدیم فرمودند!علما خویشتن را آزردند و آن قسمت از داستان که نعره ی تحیر بر می انگیزد را خلق کردند!که آن, دو یادگاره هیتلر بود که تمام نکات ایمنی و امنیتی رعایت می شد تا مبادا دو اوتل فاصله ای کمتر از ۱۰ متر پیدا کنند که خدای نکرده صبح دولت کسی ندمد و قندی در دل نیمی آب نشود و نیمی دیگر از پس این گناه(فاصله ی کمتر از ۱۰)طلب آمرزش به درگاه حق نیآورند!.....داستان را این چنین خلاصه می کنم که در کمتر از یک ساعت و ۱۷ دقیقه تمام کوچه پس کوچه های شهر الکترونیک رویت شده و آنقدر وقت اهمیت پیدا می کرد که مبادا این قافله وقتی اضافی پیدا کنند!

ممنون از جمیع علما که کمک کردند تا تمام امیال حیوانی خویش را کنترل کنیم!به هر حال ۱۰ متر فاصله مناسبی بود!....................به ما که توهین نشد!

این را نیز در ادامه آن نوشتیم که اگر فردا این شهرآشوب را ورق زدیم بدانیم در مکتب چه بر سره ما گذشت!دوشب قبل از آنکه امتحان ادبیات داشته باشیم!!!

رولاغ!

آخ جون دوعوا( درست نوشتم!)...........آره دیگه ملت حق دارن!بهتر از اینه که بشینن باغ مظفر ببینن!(بعضی قسمتاش اگه ۴۵ دقیقه پیام بازرگانی پخش کنه سنگین تره!) ولی دیگه دندون اسب پیشکشی و نمی شمارن!وسط دعوای خانوادگی ملت, تا کمر از پنجره اومده بیرون!!که ببینه آخرش چند چند میشه!بعد هنوز دعوا تموم نشده!با اونیکی بحث می کنه که حق به حق دار رسیده یا نه!!!!جماعت عشق تجزیه تحلیلن!!چی بهتر از یک موضوع پخش زنده!

منم که انگار نه انگار امتحان داشتم و فصل امتحاناست!(تو خیابون چی کار می کردم؟؟)فقط فهمیدم دعوا سره لحاف ملانصرالدین بود! و کلی زن یک زنرو گرفتن!و کلی مرد یک مرده!زنه می خواست مردرو تیکه پاره کنه و مرده ام که حتما می دونست نباید دست رو زن جماعت بلند کرد!فقط فش می داد!!

دعوای خونوادگی وسط خیابون!؟..........جماعت رولاغ!(روباه الاغ!)

هرچیزی قانون داره!

طبیعت قانون داره!......مملکت قانون داره(شاید!).....انیشتنم قانون داره!......... آقا اصلا ملوسم قانون داره!(قضیه حمار!)

امتحانم قانون داره!گند نزنی که امتحان نمی شه!