داستان از آن قرار بود که علمای اهل مکتب عنایت فرموده,به اصرار چندی از دوستان,مجوز بازدید از شهر الکترونیک با دو اوتل(از یادگاریهای هیتلر)دو دستی تقدیم فرمودند!علما خویشتن را آزردند و آن قسمت از داستان که نعره ی تحیر بر می انگیزد را خلق کردند!که آن, دو یادگاره هیتلر بود که تمام نکات ایمنی و امنیتی رعایت می شد تا مبادا دو اوتل فاصله ای کمتر از ۱۰ متر پیدا کنند که خدای نکرده صبح دولت کسی ندمد و قندی در دل نیمی آب نشود و نیمی دیگر از پس این گناه(فاصله ی کمتر از ۱۰)طلب آمرزش به درگاه حق نیآورند!.....داستان را این چنین خلاصه می کنم که در کمتر از یک ساعت و ۱۷ دقیقه تمام کوچه پس کوچه های شهر الکترونیک رویت شده و آنقدر وقت اهمیت پیدا می کرد که مبادا این قافله وقتی اضافی پیدا کنند!
ممنون از جمیع علما که کمک کردند تا تمام امیال حیوانی خویش را کنترل کنیم!به هر حال ۱۰ متر فاصله مناسبی بود!....................به ما که توهین نشد!
این را نیز در ادامه آن نوشتیم که اگر فردا این شهرآشوب را ورق زدیم بدانیم در مکتب چه بر سره ما گذشت!دوشب قبل از آنکه امتحان ادبیات داشته باشیم!!!
قلمتان بس دردناک بود...
کوته فکری واعمال دور از شعورات ا نسانی آزروه خاطرمان نمود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:))کم بود این فاصله! علما ارفاق نموده اند!
اقا زیاد ادبیات نخوانید مترسیم جو خرخوانی نابودتان کند.
در ضمن هیچ مدانیدebiتان به دیدار ebruیمان در انتالیای تر کیه رفته است واز او خواهش کرده تا اهنگی را هم صدا ثبت واجرا کنند.
اگر متن خبر را مخواهید به ما بگویید تا به هیف نان بگوییم بهتان بدهد.
محبت کردی سراغم اومدی.
وبلاگ جالب با مطالب متنوع وبه روز داری.
شاد باشی
آزرده خاطر می شویممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه متن دردناکی بود قلبمان شکست....آیا نمی خواهی به دختر عمه ات سری بزنی و از خودت نظری در وکنی؟!!!می دانم که می خواهی پس شتاب کن تا دیر نشده است...:((
چون چه زود دیر می شود...!!!
امیدوارم بیای توی موقعیت ما تا اینقدر ناشکری نکنی.