نمی دونم! وقتی تصورمیکنم قراره ۲۴ساعت زندگی کنم احساس می کنم از چیزی عقب موندم! شاید اون عقب موندن به حسه دائم نارضایتی از خود برمی گرده! شبیه داوطلب کنکوری که می دونه می تونسته لااقل یکسری سوال بیشتر جواب بده اما وقتش الان دیگه بهش اجازه نمی ده! اینو می دونم که یا دراز می کشم یا راه می افتم تو خیابون! فکر می کنم تو این شرایط که اسیر ای کاشها می شی بازم توی دوران عمرم گیر کرده باشم اما این دفعه طرف مقابلت مرگه! ولی الان اینجا باید بنویسم که توی اون ۲۴ساعت قراره چه برنامه ریزیی کنم:
نمی تونم برنامه ریزی کنم! احتمالا بیشتر وقتو تو خیابونا دارم می گردم و نگاهم به اطراف دقیق تر می شه یا خیلی از مسائل قراره یادم بیاد! قراره بیشتر از هرروز دیگه ای چشام دنباله ساعت بگرده و احتمالا ساعت های زیادی از این زمان گرفتار عذاب وجدان باشم! مثل یک اعدامی! یا فکر کنم چه آرزوهایی تو سنای مختلف داشتم! مربی فوتبال! توی کنسرت ابی اندازه وسعت صداش دادو بی داد کنی! راننده ماشین سنگین! تجربه کشیدنه سیگار برگ! ....... از طرفیم اسیر مسائل اعتقادی می شم! اون دنیا! حساب و کتاب ..... ولی می دونم زیاد تو حیطش خودمو قاطی نمی کنم! بعد ازظهر که بشه وقت زیادی نمونده و من تصمیم گرفتم بیشتر وقتمو فکر کنم و احتمالا ترجیح دادم تنها باشم! مسئله چیزی به اسم وصیتم هست وصیت نه به معنی مشخص کردن اموال! یکسری کارای عقب مونده یا مثلا نارضایتی کسی, که فکر کنی می تونی به چنتا آدم قابل اعتمادت بسپاری تا اونا پیشو بگیرن! ....... فرصتی نیس! کله روز ترجیح دادم به کسی نگمو شبه مونده ام قراره به چاقسلامتی با خانواده بگذره! قراره یکم با بابا شوخی کنی یا بشینی برگه های روزنامرو تقسیم کنی که بعدش عوض کنیم! .......... ساعت آخرم احتمالا داری راه می ری و ترجیح دادی نخوابی! فکرت مشغوله اینه که چطوری قراره این اتفاق بیفته و وضعیت های این دنیا و اون دنیا ی اولین ۲۴ ساعت بعد از مرگت!
- از طرف چشم شیدا دعوت شده بودم درویش , دختر تیر , جنون حوونی , ال - وای , پیمانیسم دعوته من!
شما اینجوری تصور کردی و نوشتی ولی من 3-4 ماه که فکر می کنم بهزودی میمیرم!!!
وای بازی تو بازی قاطی شده!
منم زمان نوجوانیم طرفدار ابی بودم و عاشق اینکه یه روزی تو کنسرتش بشینم اما الان این حس مرتفع شده!
سخته ها باشه بازی می کنم مرسی
مرسی به خاطر دعوت . می نویسم . اون سیگار برگو هستم پسر : دی